تقدیم به شهید زاگرس البرز زارعی همین که در کف دستش گذاشت جان خودش را کشید با همه ی باورش کمان خودش را برای اینکه بماند بلوط پیر سرش سبز شبیه شمع زد آتش دل و زبان خودش را کدام اهرمنی زد به امن دامنه کبریت که سوخت جنگل معصوم، باغبان خودش را!؟ کسی که در تب عشقی اصیل یکسره سوزاند برای برگ گلی ساقه ی جوان خودش را اگرچه بال و پرش سوخت مثل کنگر خائیز رها نکرد ولی کهنه آشیان خودش را هنوز مانده در این دره های سوخته شاید که در بیاورد از زیر سنگ نان خودش را از آستانه
اشتراک گذاری در تلگرام
ای کوره راه های خطر ما را, از وَرطه ی عبور مترسانید پاهای بوسه داده به تاول را, از راه های دور مترسانید ققنوس های در دل آتش را, ماها, نوادگان سیاوش را خورشید سربریده ی سرکش را, از برق کوه طور مترسانید سیمرغ کوه قاف نخواهد ماند, در دره های جن زده ی متروک شاهین تیز چشم شکاری را, از چند بوف کور مترسانید ما عاشقان سوخته دل هرگز, ترک شراب و شعر نمی گوییم لب های گُر گرفته ی ماها را, از بوسه بر بلور مترسانید ما سربه دارهای سراسر درد, گردن نمی نهیم به هر بندی
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت